روشنفکری یعنی راحت بودن،یعنی زبان هر گونه بچرخد و هر حرفی بزند،و مابقی محافظ با آروغ و گوز خود را تخلیه روانی کنند،از دید این عده روشنفکری فضا و زمان نمی شناسد
Rain bring me the strength to get to another day
And all I want to see
Set us free
Why can't you see?
Can't you feel this is real?
I pray we don't need to change our ways to be saved
That all we wanna be
Watch us freak
شخصیت تو به شغلت نیست.به پولی که توی بانک داری نیست.به اون ماشینی نیست که می رونی.به محتویات داخل کیف پولت نیست.به اون لباس ارتشیت نیست.تو یه آشغال، پر از ادا، اصولی
به نظرم ، شما همونی هستین که ما منتظرش بودیم، یه نفر که به مردم نشون بده ما، مجبور نیستیم سرنوشتمون رو قبول کنیم و اینکه ما می تونییم دنیامون رو پس بگیریم، تا دنیای بهتری بسازی، یه زندگی بهتر
در اونصورت اکه یه کم بیشتر تمرکز می کردین و کمتر موعظه، احتمالا تا الان کار رو تموم کرده بودین-
در سال ۳۹۹ پیش از میلاد، سقراط به فاسد کردن جوانان متهم شد. اتهام دیگر او بیاعتقادی به خدایان بود. سقراط را به دادگاه فراخواندند و قضّات مجازات مرگ را برای سقراط خواستار شدند. بر اساس آنچه افلاطون که خود در جلسهٔ دادگاه حاضر بوده، در رسالهٔ آپولوژی نوشته است :در ابتدا اتهام سقراط به او فهمانده میشود و سپس سقراط در مقام دفاع از خود برمیآید. او منکر آن است که جوانان را فاسد کرده باشد. سقراط شرح میدهد که نه تنها عموم مردم بلکه معبد دلفی او را داناترین افراد بشر دانسته، در حالی که تنها علمی که او دارد؛ علم به جهل خویشتن و ناچیزی علم بشر در برابر علم خداست.سقراط میگوید که او منکر خدایان آتن است، خود به خدایی یگانه باور دارد. او تعلیم فلسفه را وظیفهای میداند که از سوی خدا به او محوّل شده و او اطاعت خدا را بر اطاعت مردم ترجیح میدهد. پس از پایان این خطابه، قضّات حکم به سرکشیدن جام زهر صادر میکنند، و سقراط خطابهای نهایی ایراد میکند که در آن بیش از پیش، از اعتقادش به زندگی پس از مرگ سخن میگوید. در نهایت، در حالی که شاگردانش پیشنهاد فرار به او میدهند، او مرگ را به فرار ترجیح میدهد.